mercredi 27 juin 2012

پری ها

"سه پری شاملو" بر پنجره اتاقم فرود می آیند
وحشتزده مشت می کوبند به شیشه!!

پنجره را می گشایم..
یک پری سقوط می کند،
دو تای دیگر به درون می خزند.
به پری که افتاد پایین نگاه می کنم..
نزدیک زمین، معلق تاب می خورد!
به دوتای دیگر در اتاق می نگرم.
می پرسم: " چه شده؟»
یکی از پریها نقابی بر چهره می گذارد، شبیه صورت مادرم!
و می میرد!!
آن یکی شبیه تو می شود شاه بابا!
می گویی: "بانو،
آفتاب پرستها می گویند عکس گرگ را در ماه دیده اند"
صدای خنده پری معلق بلند می شود!
چشمهای تو خیس می شوند.
نعش پری مرده را بلند می کنی،
و از پنجره پرواز می کنی به دوردست..
پری معلق زود به تو می پیوندد!
ماه فغان می کند از بهتان آفتاب پرستها.
از خواب می پرم به فریادش!!
..
شب است. 

پری ای نیست.
پنجره ای سکوی پرواز نیست.
گرگها بر زمین و ماه فرمانروایی می کنند!
عکس تو روی دیوارمی خندد.

dimanche 3 juin 2012

شعری از تو

مثل یک بهار خوب آمدی.
چشمهام خیس شد..
یک طراوت شگرف، با کویر تشنه ام انیس شد!
شانه هات، کوهسار پر شکوه آفتاب..
سینه ام، بیقرارـ دشت شب ـ ستیز شد.

عطر تو به دست باد،
در مسیر سرزمین یک بلوغ می وزید..
ذهن من، در پی شمیم آن شکوفه سار،
کودکانه می دوید.

یک ترنم عجیب..
قصه ترانه ای نوشته شد.
شعری از تو چشمه شد.